امروز مشغول خونه تکونی بودم . فقط کار یه اتاق تموم شد . یه دفعه بین کار تب کردم و استخون درد شدیدی گرفتم که مجبور شدم قرص بخورم . خیلی خسته شدم و اذیت بودم اما راه نداشت که متوقف کنم و ادامه دادم .
دلم بازار رفتن و خرید زیاد بی دغدغه پول میخوات .
تا آخر اسفند باید یه نوبت لیزر و یه نوبت دکتر داخلی بگیرم برا چکاپ. باید بتونم حتما این دو کارو انجام بدم .
دلم مسافرت با هواپیما میخوات که برم با دوستم بگردم. چقدر دلم چیز میز میخوات ...
با همین امید و آرزوها آدم زنده میمونه و زندگی میکنه وگرنه که فاتحه ش خونده بود .
حالا ک امید و آرزو رو کسی از من نگرفته پس راحت آرزو میکنم و امید میبندم. ..
ر مثل رسیدن...برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 51