امروز رفتم کلاس خیلی لذت بخش بود .
یه چیزایی تو حس لذتم قاطی بود که از نوع استرس بود.
همیشه استرس باعث میشه که لذت کامل نبرم .
همون طور که میدونید ساعت کلاس نقاشی رو جایگزین ساعت کلاس آموزشگاه کردم که تو این مدت تعطیله. درنتیجه باید بگم میرم کلاس . آقا که هیچ متاسفانه متاسفانه مادرم هم حامی علایق و تلاش های ما نیس . نه در همه موارد که بی انصافی نکرده باشم . اما ذاتا به یه چیزایی اصلا اعتقاد ندارن . کلاس ورزش و تفریح و هرنوع هنری از نظرشون واجب نیس . اگه بش بگم دارم میرم نقاشی و هزینه میکنم میگه حالا چه واجبه که بری و قراره چی بشی ... منم اصلا حوصله این همه انرژی منفی اونا رو ندارم.
موندم بش بگم یا نه . و مسئله اینجاست که ممکنه وسایلم رو که بام میبرم ببینه و حدس بزنه یا سوال بپرسه . حتی داداش و خواهرم گفتن نمیخواد بگی . میبینید پول از خودم جون از خودم اما نمیذارن لذت ببرم بدون اینکه عذاب وجدان بگیرم و یا مجبور به دروغ گفتن بشم .
آخه چرا زندگی من اینقد سخته .
یه جورایی به بقیه هم بسته به نوع فعالیت شون گیر میدن.
امروز داداشم رفته بود دندون کشیده کلی حرف زد بش آقا که چرا پول دادی کشیدی . داداش من 30 سالشه و خودش پول درمیاره.
احتمال زیاد نگم که دادم میرم چون حوصله هزار سوال و تکرار هر روزه اونا رو ندارم. بخدا من خطا نمیرم و کار اشتباهی نمیکنم . ولی چرا باید مجبور به این همه پنهان کاری بشم .
میخوام لذت این کارو ببرم.
ر مثل رسیدن...