مامانم خدا را شکر برگشت خونه براش بالون هم زده بودن . فعلا تو خونه در حال استراحته. شاید دیگه صبح ها همون سه روز را هم باشگاه نرم . آخه کارام خیلی زیاد شده . حتی دستهام درد میکنه . و این تنها کاری بود که من برای خودم انجام میدادم . شاید موقتا تا این دوره نقاهت رو بگذرونه نرم و بعد دوباره ادامه بدم . و البته شایدم با همین اوضاع به کارام یه سر و سامانی بدم و برم . آخه اگه چند روز نرم دیگه کلا نمیرم و هرچی این مدت برا این کار صاف کاری شرایطی کرده بودم هدر میره. نمیدونم حالا تا ببینم چطور میشه .
اینقدر حرف تو دلمه که خدا میدونه . احساس میکنم دیگه تحمل نگه داشتنشون رو ندارم.
نمیدونی چقدر آرزومه بیام اینجا از یه اتفاق قشنگ بنویسم . از یه شادی و ذوق قلبی براتون بگم . اما باور کنید من تو نوشتن اغراق نمیکنم و تازه خیلی چیزهای دیگه هم هست که من اصلا ازشون نمی نویسم. بازم معذرت میخوام از اونایی که محبت میکنن و میان به من سر میزنن ولی غصه میخورن با خوندن نوشته های من .
ر مثل رسیدن...برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 71