وقت نمیکنم بیام و بنویسم . ببخشید که حتی نمیرسم بتون سر بزنم . همه لحظات روز و شبم رفته رو دور سریع . بدو بدو بدو .
همه ش کار . دیگه وقت کمتری هم پای گوشی میذارم .
امیدوارم همه تون سلامت باشید. هیچی مثل سلامتی نیست.
راستی بالاخره سه شنبه هفته پیش رفتم جواب آزمایشم نشون دکتر دادم شاکی شد که چرا دیر اومدم . اما خدا را شکر مشکلی نبود و آزمایش موردی نداشت .
تو فکر بخشیدن اون چیزهایی هستم که برای جهیزیه م جمع کرده بودم . البته خیلی چیزهای خاصی نیستن. چیزهایی که مال روزهای دل زنده و امیدوار بودنم بوده . روزهایی که براشون خواب دیده بودم و نقشه کشیده بودم . دلم خیلی بشون خوش بود و تصورشون برام لذت بخش بود. اما حالا دیگه منتظرشون نیستم . دیگه قبول کردم که مسیر زندگی م جور دیگه ای رقم خورده و از جاده دیگه ای رد میشه . اون جاده سبز و زیبا راهش برا من بسته ست و باید تو همین مسیری که هستم و یه طرفه ست پیش برم و مواظب باشم چیزی از دست ندم .
چقدر رویا بافتن به آدم حس خوب میده . اما دیگه رویا سازی م هم متوقف شده . من نقش و رسالت دیگه ای دارم . باید بمونم و حواسم به دور و بری هام باشه .
باید یه سری حس و آرزو رو بذارم کنار و تقدیرم رو بپذیرم.
الان که مینویسم اصلا ناراحت نیستم و این حرفها اصلا از بغض دلم نیس . بلکه از پذیرش واقعیته و باش کنار اومدنه.
امیدوارم هیچوقت و هیچوقت مجبور نشید آرزوهاتون رو ببخشید یا پاک کنید . یا ندیده بگیرید . امیدوارم هرچی تو خیال تون شد آرزو بشه یه روزی خاطره شیرین زندگی تون.
خورد کردن و بخشیدن و فراموش کردن و پاک کردن آرزوها کار خیلی سختیه. امیدوارم تجربه ش نکنید .
برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 42