عجب دنیایی ها ... وقتی خستگی های یه زندگی بشه دل خوش کنک های زندگی تو . وقتی شنیدن بوی غذا تو ساختمون محل کار یا رفت و آمدت، از یه روی سکه برا یه خانم روتین اجباری هر روز باشه و از روی دیگر سکه ، برای تو بشه یه حس شیرین دست نیافتنی. وقتی بوی غذا مستت کنه و تو رو ببره به همه حالهای خوب نداشته ت . وقتی دختر بچه شیرینی رو ببینی که دلت بخواد مثل یه پاستیل قورتش بدی ، تو اون لحظه آرزویی رو میکنی که الان برای مادر دختر بچه ، یه اشتباه محض تعبیر میشه . چقدر بد این همه تناقض حسی . چند وقتیه به شدت از صبحانه خوردن بیزار شدم . البته با همین حس به اجبار سه لقمه میخورم که قطعش نکنم . چون میدونم چقدر خوردن صبحانه واجبه. اما از آن طرف هوس های جورواجور میکنم . بوی غذا میشنوم همون موقع دلم میخواد. دلم خونه خودم رو میخواد که بلند شم هر چی دوس دارم بپزم . واقعا نمیدونید چقدر حس ها تو دلم و زندگی م کم دارم . که صد البته میشد با یه زندگی مجردی مستقل به همه شون رسید و هیچ اصراری به ازدواج نداشت . یادمه خوابگاه که بودم چقدر خوب بود هرچی دلم میخواستم میپختم. هوس کوکو میکردم بلند میشدم دوتا سیب زمینی میگذاشتم رو گاز و بقیه کار و بعد هم خوشمزه ترین کوکوی دنیا رو میخوردم. همه چی هم میپختم ماهی ، قورمه سبزی . حتی دال عدس . جاتون خالی چقدر مزه میداد . اصلا استقلال یه مزه ای داره که کل زندگی رو خوشمزه می, ...ادامه مطلب